صاحبخانه ی دل " خـــــــــــداست !!!!
.
.
.
آن را به هر کسی ، اجاره نده !!
قدیما همه چیزهایمان بوی ماندن می داد . . .
آن روزها حتی بیسکویت ها هم مادر بودند ولی حالا شده اند : های بای !
آنقدر مشغول بزرگ شدن هستیم که گاهی فراموش میکنیم پدر و مادرمان در حال پیر شدن هستند !
نگاه به کار مفیدم، کَس نمیکند
هزار دیده منتظر یک اشتباه من است
دنیا ، به شایستگی هایت پاسخ می دهد نه به آرزوهایت !
پس ، شایسته ی آرزوهایت باش
از بزرگی پرسیدم خیلی سخت میگذرد چه باید کرد ؟
گفت خودت که می گویی سخت میگذرد ،
سخت که نمی ماند پس خدا را سپاس که میگذرد و نمی ماند
تو زندگی به بعضی ها باید بگی :
من چشم میذارم...
تو فقط برو گمشووووووووووووووو !!!
دیدی که سخــــت نیســـــت
تنها بدون مــــــــــن ؟!
دیدی صبح می شود
شب ها بدون مـــــــــن !
این نبض زندگی بــــــــی وقفه می زند…
فرقی نمی کند
با مــــــن …بدون مــــــن…
دیــــــروز گر چه ســـــــخت
امروزم هم گذشت …!
طوری نمی شود
فردا بدون مــــــن !
ضربه خوردیم وشکستیم و نگفتیم چرا؟!
ما دهان از گله بستیم و نگفتیم چرا؟!
جای "بنشین" و "بفرما", "بتمرگی" گفتند..!
ما شنیدیم و نشستیم و نگفتیم چرا؟
"تو" نگفتیم و "شمایی" نشنیدیم و هنوز ,
ساده مثل کف دستیم و نگفتیم چرا؟!
دل سپردیم به آن "دال" سر دشمن و دوست,
دشمن و دوست پرستیم و نگفتیم چرا؟!
چه "چراها" که شنیدیم و ندانیم چرا ;
ما همین بوده و هستیم و نگفتیم چرا؟
شرم میکنم با ترازوی کودک گرسنه ای که در پیاده رو نشسته است وزن سیری ام را بکشم …